امروز جمعه 31 فروردین 1403 http://dastan.cloob24.com
8
چند روز پیش که دم دمای غروب داشتم از پیاده روی به سمت خونه می رفتم دیدم یه چیزی جلوی روی من به زمین افتاد! چون یه مقداری هوا تاریک شده بود تا نزدیک نشدم متوجه نشدم چیزی که زمین افتاده چیه! نزدیک که شدم دیدم دو تا پرنده توی هم قفل شده بودند و به زمین افتاده بودند! خیلی تعجب کردم چون واقعا توی هم قفل شده بودند و هیچ وقت همچین چیزی به عمرم ندیده بودم! اول بار فکر کردم دو تا سار هستند چون خیلی به سار شباهت داشتند! یه مقداری که نگاهشون کردم اول بار حس کردم در حال جفتگیری هستند برای همین گفتم مزاحم کارشون نشم! یه مقداری نگاشون کردم و خواستم از کنارشون رد شدم ولی یکی دو قدم که برداشتم برگشتم و بازم به اونا نگاه کردم این دفعه واقعا حس کردم که توی هم قفل شدند! انگار بشدت با هم برخورد کرده بودند و به زمین افتاده بودند! دوباره برگشتم و نگاهشون کردم! این دفعه زل زدم به چشماشون! چقدر این چشمها زیبا بود! تا به حال هیچ وقت چشمانی به این زیبایی ندیده بودم! یکیشون داشت منو نگاه می کرد و منم داشتم همین طوری نگاش می کردم! بدون اینکه به چیزی فکر کنم دستامو جلو بردم خواستم اونا رو از هم جدا کنم! ولی بازم حس کردم در حال جفتگیری هستند! چون فصل بهار هم بود فقط احتمال جفتگیری می دادم ولی دیگه جفت گیری اینطوری هیچ وقت ندیده بودم! چون واقعا با سرعت به زمین افتاده بودند! چشمانشون انقد زیبا بود که من فقط داشتم به چشماشون نگاه می کردم منتظر شدم خودشون از هم جدا بشن! تا دستم رو جلو نبردم برای از هم باز شدن اصلا هیچ تقلایی نمی کردند! انگار دل بخواهی توی هم قفل شده بودند! دیگه مجبور شدم دستم رو جلوتر ببرم ولی یه ندایی درونم می گفت نباید کاری کنم تا به اجبار من از هم جدا بشن! فقط انگشتام انقد نزدیکشون شده بود که بتونند برای از هم باز شدن تلاش کنن! چند ثانیه بعد برای از هم باز شدن شروع کردن به تقلا کردن و از هم باز شدن! اونی که چشماش قشنگتر از اون یکی دیگه بود چند ثانیه دیرتر از اون یکی شروع به پرواز کردن کرد انگار هنوز گیج از برخوردی بود که داشتند!
ولی تا وقتی پرواز نکردند متوجه نشدم اون دو تا پرنده سار نبودن و پرستو بودند!
چون من هیچ وقت پرستوها رو از فاصله حدود سی سانتی متری ندیده بودم!
وقتی پرواز کردند و رفتن یه دفعه یادم اومد که عه یادم نبود ازشون عکس و فیلم بگیرم! ولی باز هم با خودم گفتم لابد صلاح نبوده و فیلمش رو همون بهتر که فقط خدا داره! شاید یه روزی دوباره نشونم بده!
وقتی که داشتم از اونجا دور می شدم یه لحظه به مرگ فکر کردم!
گفتم چی می شد اگه زندگی دوباره ای بود اینبار پرستو می شدم!
یه روزی، یه جایی وسط آسمون خدا به تو قفل و زنجیر می شدم!
متن از: مصطفی رسولی
تبلیغات متنی
فروشگاه ساز رایگان فایل - سیستم همکاری در فروش فایل
بدون هیچ گونه سرمایه ای از اینترنت کسب درآمد کنید.
بهترین فرصت برای مدیران وبلاگ و وب سایتها برای کسب درآمد از اینترنت
WwW.PnuBlog.Com
ارسال دیدگاه